آرشآرش، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

روزشمار زندگی آرش جون

نوزده ماهگی آرشی

عزیز مامان از وقتی که شروع کردی به حرف زدن خیلی شیرین تر از قبل شدی، وقتی کلمه جدید میگی من و بابایی از ذوقمون همش میخواهیم تکرار کنی تو شیطون هم میدونی وقتی جلوی یکی میگیم بگو اصلا حرف نمی زنی ، ما رو ضایع میکنی عزیزم یاد گرفتی بهت میگیم آرش شیطون و خودت میگی بلا بابایی میگه آرش من تو میگی خوجله میگیم آرش تو میگی قاسم آبادی برات شعر میخونم ، میگم سلام سلام کی ماه کی ستاره، میگی من من ، کی تو دستاش گل دوستی داره، میگی من من ، سلام به هر کی دستشو، با ذوق میگی بالا بعد دستات رو میاری بالا و میخندی شعر آقا پلیسه رو هم یاد گرفتی، شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره ما خواب خوش میبینیم اون دنباله شکاره ،... ما ...
15 مرداد 1391

هجده ماهگی و اومدن امیر مهدی به خونه ما

امیر مهدی و خاله ساحل از دوستای نی نی سایتی مامانی اومدن خونه ما ، ماشاالله امیر مهدی اینقدر قشنگ حرف میزد که مامانی کلی ذوق کرده بود، تا اومد خونمون ، تو اتاق آرشی کتابها رو تو قفسه دید و گفت کتاب ،امیر مهدی خیلی کتاب دوست داره اینم چند تا عکس از اون روز ...
19 تير 1391

هجده ماهگی آرش

عزیزم مامان ، عشق مامان ، خیلی دوست دارم ، پسر من خیلی آقایی، نسبت به بچه های دیگه خیلی آروم تری و مامانی رو اذیت نمی کنی ، بابا امیر هم خیلی دوست داره همش برات صدقه میده که خدا از بلاها حفظت کنه انشاالله که بلا از همه بچه ها دور باشه شعر خوندن رو هم خیلی دوست داری وقتی میزارمت روی تاب شعر تاب تاب عباسی رو میخونی البته این مدلی تاب تاب عبادی اودا منو اندازی بقیش رو هم فقط ریتم شعر رو رعایت میکنی دیگه معلوم نیست چی میگی شمارش اعداد هم یاد گرفتی من میگم یک تو میگی دو ، سه من میگم سه تو میگی چار ، پج بازی هایی مثل جورچینهات رو خیلی خوب سر جاش میزاری ، یه بازی هم داری که باید شکل ها رو سر جاش بزاری همه رو انجام میدی کت...
10 تير 1391

هفده ماهگی آرشی

سفر تهران: بابایی و آرشی خونه مامانی   امیر رضا پسر دایی آرشی و آرشی ( اینجا امیر رضا 6 سالش تموم شد و براش تولد گرفته بودیم)   پارسا جون و آرشی ، خونه عمو حجت   خونه خاله سمیه رها خانم و سارا کوچولو و آرشی اینم رها خانم و آرشی   ...
6 خرداد 1391