سی و دو ماهگی آرشی
از حال و هوای دو سال و هفت ماهگیت بخوام بگم حرف زیاده, خیلی شیطون شدی و یکم هم حرف گوش نکن این سری که رفتیم تهران تا رسیدیم شما اسهال شدی و همش درگیر دکتر رفتن و سونوگرافی (چون دکتر گفت شاید رفلاکس داشته باشی که نداشتی خدا رو شکر) و یه سری آزمایش داد که شما یکم کمبود آهن داشتی که دکتر بهت دارو داد بعدم عروسی دوست بابایی, عمو صادق بود ما هم شما رو گذاشتیم خونه عزیز و رفتیم, خیلی به ما خوش گذشت به به حالا از شیطنت ها بگم وقتی بهت میگیم کاری رو نکن یه جوری کارت رو توجیح میکنی , میگی مامان بزار ببینم چی میشه از خواب هم که بیدار میشی میای به بابات میگی بابایی برنامه امروزمون چی؟؟ میای دم آشپزخونه و به من میگی مامانی میشه ...