آرشآرش، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

روزشمار زندگی آرش جون

آرش و سال نو 1390

عزیزم این اولین عیدت هست اولین سالی که تو کنار مایی و این عید برامون خیلی با عیدهای قبلی فرق میکنه یه کوچولوی نازنازی به جمع ما اضافه شده ، قربونت برم عزیزم ما امسال عید رفتیم تهران بعد با مامانی و بابا عباس عمه زاهده و زن عمو نیکو و پارسا جون رفتیم شمال ، چون تو بودی به من خوش گذشت ولی در کل اولین شمالی بود که بهم خوش نگذشت و خاطره بدی از شمال برام موند ولی در کنار تو خیلی همه چیز خوبه ، دوست داریم عزیزم اینم چند تا عکس از عید       ...
1 فروردين 1390

کارهایی که آرشی در سه ماهگی انجام میده

آقا خوشگله ما از 3ماه و يك هفتگي روي پاهاش مسلط شده و ميتونه عروسك هاي آويز بالاي تختشو با پاهاش تكون بده ولي زياد دستاشو به سمتشون نمي بره ،وقتي بلندش ميكنم رو پاهاش ميتونه كمي وزن بدنشو تحمل كنه ، همش با دستاش پيش بندشو ميگيره ميكنه تو دهانش، پيش بند براي اين ميبندم كه همش آب دهنش ميريزه و جلوي لباسش خيس ميشه. 4 روز پيش شروع كرده به خنده با صداي بلند ، يه جورايي قه قهه ميزنه. فوق العاده هم به صدا حساس هستش ، بيچاره بابايي سرما خورده هر وقت صرفه و يا عطسه ميكنه اين آقا از جاش ميپره اينها همه كارهايي بود كه آرش جان ما ميتونه انجام بده حالا چند تا عکس از سه ماهگیت میزارم عزیزم         ...
25 اسفند 1389

اولین خنده آرش

آرش كوچولوي ما در چهل و هشتمين روز تولدش اولين لبخند زندگيش رو زد ، پسملي ما يكم جدي هستش و الكي لبخند نميزنه ، همه ميگن خيلي جديه، موقع خواب هم هميشه اخم ميكنه ، ماشاالله هر روز هم داره خوشگل تر ميشه خيلي دوسش داريم و از خدا هم بخاطر داشتن اين نعمت بزرگ تشكر ميكنم و آرزو ميكنم دیدن این لحظه ها رو قسمت همه کسانی که در انتظار دیدنشن بکنه ...
28 بهمن 1389

اومدن به خونمون مشهد

عزیزم 35 روز از تولدت گذشته بود که اومدیم مشهد به خونه خودمون ، این اولین سفر شما بود و واقعا برام جالب بود که تو میفهمیدی که جات عوض شده و چند روز اول بی قراری میکردی ولی در کل بچه خوبی بودی یک شب هم منو اذیت نکردی فقط چند روزی صبح ساعت 6 بلند میشدی و تا ساعت 8 دلت درد میکرد که مامانی شکمت رو چرب میکرد و ماساژ میداد و شما هم خوب میشدی ما با قطار همراه با بابایی اومدیم مشهد ، قرار بود که عزیز هم با ما بیاد که آقاجون نگذاشت بزرگ بشی بیشتر با اخلاق آقاجون آشنا میشی اینم یه عکس از روزی که داشتیم میومدیم مشهد     ...
15 بهمن 1389

آقا شدن آرشی

عزیزم 21 روزت که بود بردیمت بیمارستان الغدیر و پسملمون آقا شد ، ولی از زمانی که ختنه شدی که ساعت 11 بود تا ساعت 5 بعدازظهر جیش نمی کردی و فقط گریه میکردی بعدش که جیش کردی آروم شدی در کل خیلی اذیت شدی مخصوصا موقعی که داشت حلقه ات میوفتاد الهی دورت بگردم عزیزم  
1 بهمن 1389

زردی

عزیزم روز سوم تولدت رفتیم برای ویزیت دکتر و آزمایش غربالگرد ، وقتی رفتیم بیمارستان گفتن دکتر هنوز نیومده و باید صبر کنید تا ساعت 11 موندیم بیمارستان ، وقتی دکتر تو رو دید گفت زردی داری و باید آزمایش بدی ، نمی دونی چه حالی شدم ، بردیم برای آزمایش از کف پات خون گرفتن و جوابشو سریع بهمون دادن و بعله زردی داشتی ، بیلی روبینت 14.5 بود ولی چون بدنت خیلی زرد بود بیمارستان نگهت داشتن ، بابایی هم برگشته بود مشهد ، عزیز و آقاجون برگشتن خونه و مامانی موند و آرشی ، اینگار بیمارستان دور سرم میچرخید ، خیلی ناراحت بودم ، بعد ازظهر خاله لیلا و عزیز اومدن برام وسایل آوردن ، اونموقع روژین کوچولو تو دل خاله لیلا بود با این حال موند پیش مامانی تو بیمارستان ، ای...
13 دی 1389

روز بدنیا اومدن آرش جون

عزیزم دیگه انتظار به سر اومد و شما اومدی پیش ما ساعت 5 صبح لباس پوشيديم و آماده شديم تا بريم بيمارستان لاله و كارهاي اوليه رو انجام بديم تا خانم دكتر صافي ساعت 7:30 بياد و عمل رو انجام بده ، ما ميخواستيم كه تاريخ تولد شما 10.10 بشه، ضبح كه رفتيم بيمارستان ، خانم پرستار كه معاينه كرد گفت كه شما داري دنيا ميايي ، و زنگ زد به دكترم كه سريعتر بياد بيمارستان، تو اين فاصله از ماماني آزمايش خون گرفتن و ضربان قلب شما رو چك كردن و بهم سوند وصل كردن و كلا كارهاي اوليه زايمان رو انجام دادن و ماماني و ساعت 7:30 بردن تو اتاق زايمان و ساعت 7:45 شما دنيا اومدي ولي چون ماماني بيهوشي كامل بود شما رو تو اتاق زايمان نديد وقتي بهوش اومدم البته خيلي سخت بود ب...
10 دی 1389