مامانی سه روز مونده بود که وارد بیست و سه ماهگی بشی مامانی و آرشی رفتیم تهران خونه عزیز تا آرشی رو از شیر بگیریم شیری که بیست و سه ماه خوردی و آرشی و مامانی رو به شدت بهم وابسته کرده بود ، اینقدر برای خودم سخت بود که نگو ، ولی بالاخره باید این کارو میکردیم از دو هفته قبلش رفته بودیم تو کار از شیر گرفتن و تو روز بهت کمتر شیر میدادم تا اینکه شیر روزت تقریبا قطع شده بود و بعدش که اومدیم تهران عزیز صبرزرد گرفته بود و منم زدم و منتظر شدیم که آقا شیر بخواد وقتی اومد سمتش و گفتی تلخه نخوردی و رفتی تا شب خیلی مشکلی نداشتیم ولی شب به هیچ وجه آروم نمی گرفتی و نمی خوابیدی خیلی گریه کردی ، کلی سی دی برات گذاشتیم تا ساعت دو و نیم خوابیدی ، ولی...