بیست و چهار ماهگی آرشی

عزیز ما دیگه تو مرز دوسالگی هست امسال میخوایم یه تولد برفی بگیریم مامانی چند ماهه در تدارک کارهای تم تولد آرشی هستش و بابایی هم حسابی کلافه کردیم

پسملی ماشاالله بلبل زبون شده همش در حال حرف زدن فقط وقتی خوابه صداش نمیاد یکسره داره شعر میخونه ، مشماره، بازی میکنه و سی دی نگاه میکنه فقط کافی یک سی دی جدید بزاریم چنان محو دیدن سی دی میشی که پلک هم نمی زنی

جدیدا خیلی به کتاب علاقه داری ، کتاب میاری میدی دست بابا امیر، حتما هم باید بابا امیر بخونه هر چی میگم مامانی فایده ای نداره وقتی دلت بخواد بابا بخونه باید بخونه

این ماه شروع کردی به چَیه گفتن کلمات، باز رو میگی بسته،بسته رو میگی باز

پایین و بالا رو هم برعکس میگی، میایی جلوی پای من بهم میگی پایین ، یعنی میخوام بیام بالا، روشن و خاموش هم برعکس میگی

وقتی هم میخوای مامانی رو صدا کنی یا میگی مامان مصی، بیشتر وقتها هم میگی مامانش، اگه هم کاری داشته باشی میگی مامانشی ام

سوره توحید رو دیگه تا ولم یولد خودت میخونی و خیلی از شعرهایی که بلد بودی رو بیشترشو خودت میگی قبلا فقط آخرش رو میگفتی، مثلا میگی جوجه جوجه طلایی، نوتش سرخ و عنایی، تخم خود را شتستی، چگونه بی اون جستی ولی بقیش رو من باید بخونم و تو هم آخراش رو میگی

از وقتی از شیر گرفتمت خوابیدنت خیلی بهتر شده من و بابایی کنارت دراز میکشیم شما هم اول میایی و سعی میکنی نزاری ما بخوابیم ولی وقتی میبینی ما خوابیدیم تو هم کنار ما میخوابی ، خیلی آقا شدی مامانی

چند روزی هم هست که تو شیشه، شیر میخوری، مخصوصا وقتی از خواب بیدار میشی یا می خواهی بخوابی. خیلی هم دوست داری