سی و دو ماهگی آرشی
از حال و هوای دو سال و هفت ماهگیت بخوام بگم حرف زیاده, خیلی شیطون شدی و یکم هم حرف گوش نکن
این سری که رفتیم تهران تا رسیدیم شما اسهال شدی و همش درگیر دکتر رفتن و سونوگرافی (چون دکتر گفت شاید رفلاکس داشته باشی که نداشتی خدا رو شکر) و یه سری آزمایش داد که شما یکم کمبود آهن داشتی که دکتر بهت دارو داد
بعدم عروسی دوست بابایی, عمو صادق بود ما هم شما رو گذاشتیم خونه عزیز و رفتیم, خیلی به ما خوش گذشت به به
حالا از شیطنت ها بگم وقتی بهت میگیم کاری رو نکن یه جوری کارت رو توجیح میکنی , میگی مامان بزار ببینم چی میشه
از خواب هم که بیدار میشی میای به بابات میگی بابایی برنامه امروزمون چی؟؟
میای دم آشپزخونه و به من میگی مامانی میشه وسایلم رو بردارم بعد میری جعبه ابزار رو برمیداره میاره میشینه کنار باباش انبردست و پیچ گوشتی رو برمیداره بازی میکنه
کلا به جعبه ابزار خیلی علاقه داره, یه بازی چرخ دنده هم داره که میریزه و چرخ دنده ها رو درست میکنه خیلی باهاش سرگرمه
حالا بریم سراغ عکس
اینجا شام خاله آرزو دعوتمون کرده بود رفتیم کلبه و بعدش با خاله مریم و ارزو رفتیم باغ گلها, اینم عکسش
اینجا هم داری مهندسی میکنی و با پیچ گوشتی کوچیک داری پیچش رو باز میکنی
اینجا هم رفته بودیم تهران خونه عزیز اسباب بازی روژین رو ریختی و داری بازی میکنی
یه شب با دایی سعید و زن دایی بهناز و عمو محسن و خاله لیلا و روژین رفتیم کباب ترکی و بعدش رفتیم دربند و خیلی بهمون خوش گذشت