آرشآرش، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

روزشمار زندگی آرش جون

بیست و دو ماهگی آرش جون

عزیز مامان این ماه تولد بابا امیر بود ما هم براش یه تفنگ خریدیم ، خیلی سورپرایز شد بابایی. حرف زدنت هم خیلی بهتر شده، شعر خوندن رو خیلی دوست داری این ماه شروع کردم به کم کردن شیرت ، روزها سعی میکنم حواست رو پرت کنم و شیر بهت کمتر بدم تنها چیزی هم که حواست رو پرت میکنه پاپ کورن  وکاکائو هستش، یا اینکه می بریمت بیرون یه دور صبح میریم بیرون یه دور عصر با بابایی، امیدوارم که این پروسه از شیر گرفتن خیلی اذیتمون نکنه   هشتمین سالگرد ازدواج ما هم مهر ماه بود و طبق معمول هر سال رفتیم آتلیه و چند تا عکس گرفتیم ، با وجود شما عزیزم عکسهای ما رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته، خیلی دوست داریم اینم چند تا عکس از آرشی ...
25 مهر 1391

بیست و یک ماهگی آرش جون

فدات بشم عزیزم تو این ماه رفتیم تهران عروسی دایی سعید و زن دایی بهناز، حسابی شیطونی میکردی، با کلی سختی میتونستم یه آرایشگاه برم یا کاری بکنم کلا با شما همه این کارها برام سخت بود ، میخواستم فروشگاه برم نمی شد، ولی خیلی ناز شده بودی عزیزم با اون بلوز سفید و پاپیون مشکی حسابی خوشگل شده بود اینم چند تا عکس از عروسی     ...
16 شهريور 1391

بیست و یک ماهگی آرش جون

آرشی تو باغچه خونه بابا عباس اینجا عمه زاهده داشت از پنجره اتاقش با آبپاش آب میپاشید سمت شما، تو هم تا آب ریخت تو صورتت گفتی بارون میاد، همه مون خندمون گرفته بود     اینم آرشی و پاسا جون خونه عمو حجت ...
14 شهريور 1391

نوزده ماهگی آرشی

چند تا عکس هم از نوزده ماهگی آرشی میزارم   عزیزم یاد گرفتی وقتی بهت میگیم ما رو بخندون صورتت رو این شکلی میکنی که بخندیم استخرت رو گذاشتم تو بالکن و توش آب پر کردم و بازی کردی کلی ذوق کردی و آب بازی کردی مثل همیشه محو تماشای تلوزیون هستی خیلی دوست داری کلنکس رو بریزی بیرون تازه بعضی وقتها هم ریز ریزشون میکنی اینم یه خرابکاری دیگه قاشق و چنگال ها رو ریختی بیرون از کشو ...
1 شهريور 1391