آرشآرش، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

روزشمار زندگی آرش جون

پنج ماهگی آرش و آمدن پارسا جون

عزیزم اواخر اردیبهشت ماه عمو حجت و خاله شادی و پارسا جون اومدن خونه ما ، خیلی بهمون خوش گذشت ، مشهد نمایشگاه گل هم بود که به اتفاق رفتیم ، شیر خوردن شما دو تا وروجک برای مامانی و خاله شادی داستانی درست کرده بود برامون ، هر نیم ساعت یکبار یا تو شیر میخواستی یا پارسا کوچولو ،عمو حجت دوست صمیمی بابا امیره، امیدوارم که شما  و پارسا جون هم دوستای خوبی برای هم باشید پارسا جون اول آذر بدنیا اومده و از شما یک ماه و 10 روز بزرگتره ، عکس آرشی و دوست جونش پارسا     پارسا جون و آرشی در نمایشگاه گل ...
21 ارديبهشت 1389

روزی که رفتیم آزمایشگاه

امروز چهارشنبه 15 اردیبهشت سال 89 مامان مصی به همراه مامان بزرگ که اومده بود مشهد پیش ما ساعت 7صبح رفتیم آزمایشگاه دکتر عبیدی برای آزمایش خون بارداری ، وای چه لحطه ای بود وقتی آزمایش خون رو گرفت بعد هم گفت که باید 2 ساعت صبر کنید تا جواب آزمایش رو بده، تو این دو ساعت من نشستم تو آزمایشگاه و سوره یس رو چند دور خوندم و همش صلوات میفرستادم تا جواب آزمایش حاضر بشه ، آخه مامانی ما برای اینکه شما بیایی تو دل مامانی جا خوش کنی خیلی سختی کشیده بودیم و نمی دونی این دو ساعت برای من اندازه 2 روز گذشت ، هر چی به ساعت نگاه میکردم 9 نمی شد، بالاخره جواب آزمایش رو بهم داد ، چشمام داشت سیاهی میرفت جواب تیتر بتام 1400 بود که خیلی زیاد بود و با این حال از م...
15 ارديبهشت 1389

یه اتفاق بد

چند روز بعد از سونوگرافی اون دکتر ناشی افتادم به لکه بینی ، ساعت 2 نیمه شب بود که از خواب بیدار شدم داشتم از کمردرد می مردم بعد دیدم افتادم به خونریزی شدید تا صبح اینقدر گریه کردم که چشمام درد گرفته بود، صبح زنگ زدم به دکترم تو تهران گفت که احتمالا بچه ات سقط شده برو بیمارستان که این خونریزی خودت رو اذیت نکنه ، منم که قبلا یه تجربه بد این مدلی داشتم نرفتم بیمارستان و فقط استراحت کردم تا بعداز ظهر که زنگ زدم به دکترم تو مشهد که گفت بیا مطب سونوت کنم ، رفتم مطب و وقتی سونو کرد قلب تو نی نی نازم داشت میزد ، شنیدن این صدا لذت بخش ترین اتفاقی بود که تو اون روز سخت بر من گذشته بود و گفت که این خونریزی مربوط به جفته و خدا رو شکر نی نیت سالمه ، ...
6 ارديبهشت 1389

چهار ماهگی آرشی

عزیزم فدات بشم ماشاالله خیلی با نمک شدی ، دیگه برامون قه قهه میزنی ، لبخند میزنی ، میخوای باهامون حرف بزنی ولی نمی تونی ، زبونت رو میاری بیرون و آب دهنت رو پوف میکنی ، فدای قد و بالات بشم ، ماشاالله وزن گیریت هم خیلی خوبه ، شیر مامانی بهت ساخته الان چند تا عکس از پسملی میزارم اینم آرشی و دوستانش آرش متعجب نمی دونم بچم چی دیده اینقدر تعجب کرده،   الهی دورت بگردم با اون خنده نازت   آرش پاندای کنگ فوکار     عزیزم ما از بعد از عید تقریبا هر روز با بابایی میرفتیم پیاده روی ، موقع برگشتن خونه هم همیشه شما خواب بودی ، ما پیاده میرفتیم تا سر وکیل آباد آب میوه میخوردیم و برمیگشتیم خونه...
2 ارديبهشت 1389