عزیز دلم دیگه از همه چیز میگیری و بلند میشی و راه میری ، ولی هنوز نمی تونی تنهایی راه بری ولی میتونی یه مدتی بدون اینکه دستت رو بگیری وایسی، قربون ایستادنت برم که زودی هم میشینی ، آرشی مشغول دیدن سی دی ...
تا مامانی در ماشین ظرفشویی رو باز میکنه میدوی میایی توش میشینی یه شب از خواب با گریه بیدار شدی و ساکت نمی شدی بابایی تا آوردت کنار ماشین ظرفشویی و بازوهای آبپاچش رو میچرخوند تو هم میخندیدی گریه یادت رفت و نصفه شبی بلند بلند میخندیدی اینم چند تا عکس از شیطنت های آرشی آخه مامان جان اینجا هم جای نشستنه ، این همه جا ...
صبح جمعه به پیشنهادخاله سارا و عمو نیما و باربد جون رفیتم استادیوم سوارکاریرتا آرشی و باربد جون از نزدیک اسب ببینن ، خیلی بهمون خوش گذشت آرشی هم کلی ذوق میکرد اسب میدید عکساش هم ببینید ...
مامان و بابایی هر سال سالگرد ازدواجشمون رفتیم آتلیه و عکس انداختیم امسال هم با شما رفتیم ولی سه تا عکس ما انداختیم و بیست تا عکس شما ، اینم چند نمونه از عکسای آتلیه شما ...
کیان کوچولو و مامانش از سرزمین دور اومده بودن مشهد و الیناو کیانا و مامان مهری جون هم اومده بودن مشهد همگی به اتفاق خاله مژگان اومدن خونه ما اینم چند تا عکس از اون روز ...