آرشآرش، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

روزشمار زندگی آرش جون

هشت ماهگی و سفر کیش به همراه دوستای نی نی سایتی

اولین سفری که با آرشی رفتیم سفر کیش بود ،به همراه خاله سحر و بهار کوچولو و دوستاشون و خاله مهرنوش و راتین کوچولو و باباییش پسمل خوشگل ما اصلا اذیت نکرد و به ما هم خیلی خوش گذشت ، میزاشتیمت تو کالسکه و میرفتیم بیرون و شما هم اصلا اذیت نمی کردی ، هتل ما و خاله ها فرق داشت ولی یه شب اومدن تو هتل ما و دور هم بودیم و خیلی خوش گذشت اینم چند تا عکس از سفر کیش ...
21 مرداد 1390

هشت ماهگی آرشی و دوستای نی نی سایتی

مامانی پویان عسلی و مامان باباش از بوشهر اومده بودن مشهد و یه روز به اتفاق خاله مژگان اومدن خونه ما خیلی به ما و شما خوش گذشت ، اون روز شما یکدفعه چهاردست و پا رفتی ما هم کلی ذوق کردیم اینم چند تا عکس از اون روز ...
17 مرداد 1390

هشت ماهگی آرش جون

عزیز دلم شما الان که هشت ماهه شدی قشنگ سینه خیز میری و از همه جای خونه سر در میاری زیر صندلی زیر میز ، خیلی با نمک شدی عزیزم ، وقتی رو تخت خوابیدی و پرده رو میزنیم کنار و ولش میکنیم اینقدر ذوق میکنی و میخندی که نگو عزیزم عاشق سی دی حسنی هستی وقتی میزارم خیلی ذوق میکنی و فقط به تلوزیون یا لب تاب نگاه میکنی و دیگه تکون نمی خوری   دنده عقب رفتن آرشی       آرشی بعد از حمام ...
31 تير 1390

آرش و سال نو 1390

عزیزم این اولین عیدت هست اولین سالی که تو کنار مایی و این عید برامون خیلی با عیدهای قبلی فرق میکنه یه کوچولوی نازنازی به جمع ما اضافه شده ، قربونت برم عزیزم ما امسال عید رفتیم تهران بعد با مامانی و بابا عباس عمه زاهده و زن عمو نیکو و پارسا جون رفتیم شمال ، چون تو بودی به من خوش گذشت ولی در کل اولین شمالی بود که بهم خوش نگذشت و خاطره بدی از شمال برام موند ولی در کنار تو خیلی همه چیز خوبه ، دوست داریم عزیزم اینم چند تا عکس از عید       ...
1 فروردين 1390

کارهایی که آرشی در سه ماهگی انجام میده

آقا خوشگله ما از 3ماه و يك هفتگي روي پاهاش مسلط شده و ميتونه عروسك هاي آويز بالاي تختشو با پاهاش تكون بده ولي زياد دستاشو به سمتشون نمي بره ،وقتي بلندش ميكنم رو پاهاش ميتونه كمي وزن بدنشو تحمل كنه ، همش با دستاش پيش بندشو ميگيره ميكنه تو دهانش، پيش بند براي اين ميبندم كه همش آب دهنش ميريزه و جلوي لباسش خيس ميشه. 4 روز پيش شروع كرده به خنده با صداي بلند ، يه جورايي قه قهه ميزنه. فوق العاده هم به صدا حساس هستش ، بيچاره بابايي سرما خورده هر وقت صرفه و يا عطسه ميكنه اين آقا از جاش ميپره اينها همه كارهايي بود كه آرش جان ما ميتونه انجام بده حالا چند تا عکس از سه ماهگیت میزارم عزیزم         ...
25 اسفند 1389

اولین خنده آرش

آرش كوچولوي ما در چهل و هشتمين روز تولدش اولين لبخند زندگيش رو زد ، پسملي ما يكم جدي هستش و الكي لبخند نميزنه ، همه ميگن خيلي جديه، موقع خواب هم هميشه اخم ميكنه ، ماشاالله هر روز هم داره خوشگل تر ميشه خيلي دوسش داريم و از خدا هم بخاطر داشتن اين نعمت بزرگ تشكر ميكنم و آرزو ميكنم دیدن این لحظه ها رو قسمت همه کسانی که در انتظار دیدنشن بکنه ...
28 بهمن 1389

اومدن به خونمون مشهد

عزیزم 35 روز از تولدت گذشته بود که اومدیم مشهد به خونه خودمون ، این اولین سفر شما بود و واقعا برام جالب بود که تو میفهمیدی که جات عوض شده و چند روز اول بی قراری میکردی ولی در کل بچه خوبی بودی یک شب هم منو اذیت نکردی فقط چند روزی صبح ساعت 6 بلند میشدی و تا ساعت 8 دلت درد میکرد که مامانی شکمت رو چرب میکرد و ماساژ میداد و شما هم خوب میشدی ما با قطار همراه با بابایی اومدیم مشهد ، قرار بود که عزیز هم با ما بیاد که آقاجون نگذاشت بزرگ بشی بیشتر با اخلاق آقاجون آشنا میشی اینم یه عکس از روزی که داشتیم میومدیم مشهد     ...
15 بهمن 1389

آقا شدن آرشی

عزیزم 21 روزت که بود بردیمت بیمارستان الغدیر و پسملمون آقا شد ، ولی از زمانی که ختنه شدی که ساعت 11 بود تا ساعت 5 بعدازظهر جیش نمی کردی و فقط گریه میکردی بعدش که جیش کردی آروم شدی در کل خیلی اذیت شدی مخصوصا موقعی که داشت حلقه ات میوفتاد الهی دورت بگردم عزیزم  
1 بهمن 1389