آرشآرش، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

روزشمار زندگی آرش جون

یه اتفاق بد

چند روز بعد از سونوگرافی اون دکتر ناشی افتادم به لکه بینی ، ساعت 2 نیمه شب بود که از خواب بیدار شدم داشتم از کمردرد می مردم بعد دیدم افتادم به خونریزی شدید تا صبح اینقدر گریه کردم که چشمام درد گرفته بود، صبح زنگ زدم به دکترم تو تهران گفت که احتمالا بچه ات سقط شده برو بیمارستان که این خونریزی خودت رو اذیت نکنه ، منم که قبلا یه تجربه بد این مدلی داشتم نرفتم بیمارستان و فقط استراحت کردم تا بعداز ظهر که زنگ زدم به دکترم تو مشهد که گفت بیا مطب سونوت کنم ، رفتم مطب و وقتی سونو کرد قلب تو نی نی نازم داشت میزد ، شنیدن این صدا لذت بخش ترین اتفاقی بود که تو اون روز سخت بر من گذشته بود و گفت که این خونریزی مربوط به جفته و خدا رو شکر نی نیت سالمه ، ...
6 ارديبهشت 1389

چهار ماهگی آرشی

عزیزم فدات بشم ماشاالله خیلی با نمک شدی ، دیگه برامون قه قهه میزنی ، لبخند میزنی ، میخوای باهامون حرف بزنی ولی نمی تونی ، زبونت رو میاری بیرون و آب دهنت رو پوف میکنی ، فدای قد و بالات بشم ، ماشاالله وزن گیریت هم خیلی خوبه ، شیر مامانی بهت ساخته الان چند تا عکس از پسملی میزارم اینم آرشی و دوستانش آرش متعجب نمی دونم بچم چی دیده اینقدر تعجب کرده،   الهی دورت بگردم با اون خنده نازت   آرش پاندای کنگ فوکار     عزیزم ما از بعد از عید تقریبا هر روز با بابایی میرفتیم پیاده روی ، موقع برگشتن خونه هم همیشه شما خواب بودی ، ما پیاده میرفتیم تا سر وکیل آباد آب میوه میخوردیم و برمیگشتیم خونه...
2 ارديبهشت 1389