آرشآرش، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره

روزشمار زندگی آرش جون

چهارده ماهگی آرش

آرش گل ما تو چهار ده ماهگی خیلی شیطون شدی ، هر چیزی که شبیه تلفن باشه برمیرداری و راه میوفتی تو خونه و میگی ادو یعنی الو بعد به زبون خودت تند تند حرف میزنی میری جلوی آیینه همش میگی بَ بَ بعدش عصبانی میشی و تند تند میگی بَ بَ بَ بَ تا صدای سی دی بی بی انیشتینت میاد هر جا که باشی خودتو میرسونی جلوی تلوزیون اینم چند تا عکش از چهارده ماهگی شما بقیه عکسها در ادامه مطلب     این کلبه رو خاله مژگان برای تولد آرشی براش خریده       اینم اقا آرش در حال بازی با اسباب بازیشه البته خیلی هم طول نمیکشه که پنگوئنش رو میکنه تو دهنش منم باید بشینم کنارش و فقط حواسم به آقا باشه که ...
30 بهمن 1390

سیزده ماهگی آرشی و تولد

عزیزم چون تولد شما تو ماه صفر بود ، بعد از تموم شدن ماه یه تولد مفصل برات گرفتیم با تم زرافه ، خاله لیلا و مامانی خیلی خیلی زحمت کشید و کلی هم مهمون داشتیم هم فامیل هم دوستامون همه هم زحمت کشیدن و اومدن،خیلی ازشون ممنونیم، البته بجز مامانی و عمه هات که نیومدن، شما اون روز یکم بدخواب شدی و مامانی رو اذیت کردی ولی در کل خیلی خوب بود ، اینم چند تا عکس از تولد    بقیه عکسها در ادامه مطلب   ...
29 دی 1390

سیزده ماهگی آرشی

عزیزم تو سیزده ماهگی شما دیگه خوب راه افتادی و کلی هم جلوی آیینه حرف میزنی ، هر چیزی که یاد گرفتی و میری جلوی آیینه تکرار میکنی،  خاله سحر و عمو محمد و بهار جونم اومدن خونه ما و خیلی بهمون خوش گذشت یه عکس میزارم و بقیش رو تو ادامه مطلب ببینید بقیه عکسها در ادامه مطلب اینم عکسای اومدن خاله سحر و بهار جون به خونمون اینجا هم رفته بودیم کلوپ پاندا خاله مژگان و کیانا جون هم اومدن خونه ما و شما سه تایی حسابی شلوغ کاری کردین و ما رو اذیت کردین مامانی ناهار بوقلمو پخته بود و یه استخون بزرگ داشت ، این استخوان دست همتون گشت اول شما خوردی بعد بهار جون و بعد کیانا جون ( اینجا هم دست کیانا جونه)   ای...
18 دی 1390