آرشآرش، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

روزشمار زندگی آرش جون

ده ماهگی آرشی و خونه خاله سمیرا

خاله مژگان اومده بود تهران به اتفاق رفتیم خونه خاله سمیرا ، خاله مهرنوش و سحر جون و آویسا جون و دوستشون هم بودن و وقتی که ما رفتیم دینا جون و مریم جونم اومدن که ما ندیدیموشون خاله سمیرا هم خیلی خیلی زحمت کشیده بودن چند مدل غذا و دسر درست کرده بودن دستشون درد نکنه اینم عکسای اون روز اینم میزارم تو همین صفحه که دلتون آب بیفته پسرم یکم جذبه داشته باش از الان افتادی به پای ترنم     ...
13 شهريور 1390

نه ماهگی و اولین دندون آرشی

عزیزم شما تو نه ماهگی اولین دندونت رو در آوردی ولی خیلی به سختی ،ماجرا از این قرار بود که: ما برای نامزدی دایی سعید و زن دایی بهناز رفته بودیم تهران شب نامزدی شما حالت بد شد و خیلی کلاب به روتون بالا آوردی، و تا صبح نخوابیدی بعد بردیمت دکتر گفت اصلا مریض نیستی اومدیم خونه و با دارو و شیاف خوابوندیمت ، وقتی داشتم بر میگشتیم مشهد تو هواپیما بازم گلاب به روتون اسهال شدی و این شروع یه بیماری سخت بود 10 روز اسهال شدید همراه با تب ، شب بابایی میبردت تو حمام و باهات آب بازی میکرد ولی تا آب بهت میخورد گریه میکردی ، خیلی روزهای سختی رو پشت سر گذاشتی و کلی هم وزن کم کردی، بعد از این ماجرا چند روز بعد دیدیم قاشق میخوره به دهانت صدا میده و فهمیدیم که ...
7 شهريور 1390

هشت ماهگی و سفر کیش به همراه دوستای نی نی سایتی

اولین سفری که با آرشی رفتیم سفر کیش بود ،به همراه خاله سحر و بهار کوچولو و دوستاشون و خاله مهرنوش و راتین کوچولو و باباییش پسمل خوشگل ما اصلا اذیت نکرد و به ما هم خیلی خوش گذشت ، میزاشتیمت تو کالسکه و میرفتیم بیرون و شما هم اصلا اذیت نمی کردی ، هتل ما و خاله ها فرق داشت ولی یه شب اومدن تو هتل ما و دور هم بودیم و خیلی خوش گذشت اینم چند تا عکس از سفر کیش ...
21 مرداد 1390

هشت ماهگی آرشی و دوستای نی نی سایتی

مامانی پویان عسلی و مامان باباش از بوشهر اومده بودن مشهد و یه روز به اتفاق خاله مژگان اومدن خونه ما خیلی به ما و شما خوش گذشت ، اون روز شما یکدفعه چهاردست و پا رفتی ما هم کلی ذوق کردیم اینم چند تا عکس از اون روز ...
17 مرداد 1390

هشت ماهگی آرش جون

عزیز دلم شما الان که هشت ماهه شدی قشنگ سینه خیز میری و از همه جای خونه سر در میاری زیر صندلی زیر میز ، خیلی با نمک شدی عزیزم ، وقتی رو تخت خوابیدی و پرده رو میزنیم کنار و ولش میکنیم اینقدر ذوق میکنی و میخندی که نگو عزیزم عاشق سی دی حسنی هستی وقتی میزارم خیلی ذوق میکنی و فقط به تلوزیون یا لب تاب نگاه میکنی و دیگه تکون نمی خوری   دنده عقب رفتن آرشی       آرشی بعد از حمام ...
31 تير 1390

هفت ماهگی عزیز دلم که خیلی با نمک شده

آرشی مامان ،شما اول هفت ماهگی واکسن زدی ، بخاطر واکسنت عزیز و خاله حمیده و عرفان جون و عاطفه جون اومدن خونه ما ، آخه شما خیلی بد واکسنی و خیلی تب میکنی و پاهات هم خیلی درد میکرد اصلا نمی تونستی تکونش بدی ، با خاله حمیده شب بهت قطره استامینوفن دادیم الهی بگردم اینقدر از مزه قطره بدت میومد که همه رو با شیری که خورده بودی برگردوندی ، خیلی اذیت شدی فدات شم عزیز دلم شما هفت ماهگی به سرعت سینه خیز میری و هر جا که فکرشو نمی کنیم هم میری ، ماشاالله خیلی شیطون شدی گلم ، دنده عقب هم خیلی حرفه ای میری ، و بدون تکیه گاه میتونی بشینی یاد گرفتی که روی شکم خوابیده هستی شیر بخوری کلمه های مم و با رو هم میگی ، وقتی شیر میخوای میگی مم خیلی ناز میگی عزیز...
9 مرداد 1389